سانلیسانلی، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

عروسکم سانلی

برای همسرم

      خدای خود را شاکرم برای حس زیبای داشتن تو ،برایت سالهای سال عمر همراه با سلامتی را از او می خواهم نه فقط برای تو برای خودم برای عروسکم،داشتن تو نعمت است و نداشتنت ....نداشتنی در کار نیست تو هستی همیشه و می مانی برای من تا ابد.میخواهم تا پایان عمرم تمام ماههای اسفند را جشن بگیرم .برای من  اسفند بهترین ماه سال است .اصلا اسفند بوجود امد تا خدا تو را در ان قرار دهد برای من ،شاید خودخواهی باشد ولی دوست دارم اینگونه به ان نگاه کنم .روزی که به دنیا آمدی هرگز نمیدانستی زمانی خواهد رسید که آرامش بخش روح و روان کسی هستی که با بودن تو دنیا برایش زیباتر است. هیچی کم نداری برای همه چیز من بودن تولدت مبارک ...
24 اسفند 1390

منه همیشه غایب

سلام به همه. دیگه نمیگم چرا نبودم چون بر همه واضح و مبرهن است که نت محترم با چه مشکلاتی مواجه است و اینبار مشکلش جدید بود که حوصله اش سر نره و تکرار مکررات نکرده باشه.البته خودم هم زیاد سر به سرش نذاشتم اخه سرم به خونه تکونی گرم بود مگرنه زودتر از پا می انداختمش. وای گفتم خونه تکونی.بالاخره تموم شد.یه خونه دارم از خونه عروس تمیزتر .جاهایی رو تمیز کردم که عقل جن هم بهش نمیرسه.با میکروسکوپ هم نمیشه یه ذره خاک پیدا کرد.ولی بجاش همه بدنم درد می کنه انگشتهای دستم، تمام عضلات بدنم،ماهیچه کمرم ،ماهیجه های پام،وای ماهیجه های جیبمو که نگو از همه بیشتر درد میکنه ٣٠٠ هزار تومن خرج خونه تکونی خوب درد داره دیگه.مامانهامون کل خونشونو با یه ما...
22 اسفند 1390

من پرم از کار عید

سلام به همه دوستهای گل و مهربونم تقریبا یه دو هفته ای بود که نبودم .سرم خیلی شلوغ بود به چند دلیل :اول اینکه مامان عزیزم از خانه خدا تشریف فرما شده بودند و ما حسابی مشغول ایشان و مهمانهای ایشان و از همه مهمتر سوغاتیهای ایشان بودیم.این اخریش که خیلی مزه داد ایشاا.. قسمت شما بعد خواستم بیام که adsl قطع بود به دلیل پرداخت نکردن پول .که مهدی عزیزم بعد از دو روز و بعد از تماسهای پی در پی اینجانب و تهدید و ارعاب تمدیدش کرد اونم 3 ماهه .که یه چند وقتی از دست من راحت باشه. بعدش خواستم بیام که نی نی وبلاگ محترم باز نمیشد. از هر راهی که می شد سعی کردم ولی تمام صفحه  ها باز میشد بجز نی نی وبلاگ ،الانم   از طریقhot...
10 اسفند 1390

مهمون کوجولو

سلام به عزیز ترینم مامانی خوشگل تو این چند روز اخیر خبری از روزمرگی های همیشگی نبود اخه یه نی نی عسل برای سه روز پیاپی روزی 3-4 ساعت مهمونمون بود.دختر عموی شماتیاناز موشه که خیلی هم نانازه. اخه مادر بزرگش عمل قلب باز کرده و مامانش حسابی درگیره . روز اول که خیلی ذوق کردی و باهاش بازی میکردی ولی اون همه چی رو میکرد تو دهنش و اونوقت بود که گریه شما بلند میشد که کثیف شد بشورش .قربون دختر وسواسیم برم. روز دوم یه مهمون کوجولو دیگه هم به جمعمون اضافه شد .نیکان قلقلی پسر سمیرا جون از دوستهای دانشگاه مامانی که با مامانش مهمون ما بودن که به این ترتیب شدین سه تا و ما بیچاره ها نه فهمیدیم چی خوردیم نه فهمیدیم چی گفتیم اخه این چه...
27 بهمن 1390

15 بهمنه تولدم مبارک

جشمهامو باز میکنم وای بازم ساعت یازده شد با خودم قرار گذاشته بودم صبح ها زودتر بیدار بشم ولی امروز که اصلا دوست ندارم این تصمیم رو عملی کنم .با بیحالی کامل و از روی اجبار پتو رو میزنم کنار و از جام بلند میشم نگاهم میوفته توی ایینه ،نه اصلا باورم نمیشه اخه منو چه به این حرفها اصلا بهم نمی یاد ،وای خیلی کسلم ،از دیشب تا حالا، نه از اول بهمن تا حالا از فکرش بیرون نمی یام . از اتاق میام بیرون خیلی اروم، دوست ندارم سانی بیدار بشه . همه جا پر از اسباب بازیه ،اخه من که دیشب همه اتاق رو مرتب کردم این چه وضعیه دوباره  .میرم تو اشپزخونه  در یخچال و باز میکنم یادم نمی یاد چرا ولی بازش کردم گیج گیجم بعد از چند لجظه که...
18 بهمن 1390

پسر دایی جون تولدت مبارک

سلام مامانی .عزیز دلم دو سه روز پیش رفته بودیم تولد پسر داییت حافظ جون.الاهی بمیرم برات مامانی وقتی تولد دعوت میشیم دلم خیلی برات میسوزه اخه هنوز خیلی کوچولویی دلت تولد میخواد . اینبار هم از دو روز قبل بهت گفتم که درستش کنم ولی بدتر شد .هی میگفتم تازه تولد شما بوده الان نوبت حافظه میگفتی نه من دو تا تولد میخوام مونده بودم چیکار کنم اونجا گریه زاری راه نندازی بابا مهدی گفت یه کادو هم برای سانلی بگیر گفتم نه حسود میشه ،بد عادت میشه فکر میکنه همیشه باید اینجوری باشه .خلاصه قبلش تو خونه یه تولد برای شما تو خونه گرفتیم بعد رفتیم اونجا  .تولدی که هم کیک داشت و هم دو تا کادو هم بادکنک.ولی وقتی یه کوجولو بزرگتر بشی دیگه از این خبرها نیست &...
18 بهمن 1390

مصاحبه

مصاحبه اختصاصی نی نی وبلاگ با سلطان عروسکها: {مصاحبه کننده مامانی .پاسخها دقیقا همانگونه که داده شده درج گردیده و مامانی هیچ دخالتی در ان نداشته است} لطفا خودتون رو معرفی کنید:  ساننی طاهری چند سالتونه: سه سالمه مدرسه میری؟ اره کلاس چندمی: سوم درستون کجاست: تصمیل کلبا (تصمیم کبری) خونتون کجاست: تخرانپارس، دور برگردون سمت چپ ،می پیچی همونجاست بلد شدی؟ چه غذایی رو دوست داری: از اون مرغهایی که میزنن به چنغال (چنگال) که تو علقم (حلقم)گیر نمیکنه دیگه چه غذایی رو دوست داری: گوشت- المت- ماست - استنبلی -ماکارونی چه میوه ای رو دوست داری؟ لیمو شیرین با موز ...
16 بهمن 1390

مهمونی

سلام عروسک مامانی.خیلی خیلی دوست دارم وقتی امروز عکستو توی ویترین دیدم کلی قربون صدقه ات رفتم عروسک خوشگلم به قول خودت i love u اخه جدیدا از وقتی کارتون بارنی رو نگاه می کنی مدام راه میری به همه می گی i love u /  u love me/  we are happy family اینقدرم با مزه و کاملا درست می گی که دلم ضعف می ره ،مامان زری بهت می گفت سانلی چی می گی؟ تو هم میگفتی انگلیسیه دیگه من فقط بلدم. قربون انگلیسی حرف زدنت بشم .حدودا 10-15 تا کلمه بلدی که تازگیها عربی هم بهش اضافه شده اخه این عربی از اون هدفهای به ثمر نرسیده باباییه که قراره رو دخترش پیاده بشه .   جمعه مامان زری یه مهمونی پاگشا داشت توی رستوران. خیلی بهمون خوش گذشت...
8 بهمن 1390

سانلی IQ

سلام به عروسک خوشگل مامانی. بگم از تعطیلات نه چندان خوبمون  آخه بابا مهدی حسابی سرماخورده بود  از اون سرما خوردگی هایی که مد شده ،ده روزم طول میکشه،به پنی سیلین هم جواب نمیده،می گن از اونور اومده از آب گذشته اس،از اونهایی که گریه همه رو در می یاره هم بیمارو هم اطرافیانشو خلاصه بابایی یه هفته سر کار نرفت ما هم شدیم پرستارش البته دوری و دوستی اخه میترسیدیم شما بگیری برای همین بابا رفت توی اتاق دیگه و ما موندیمو یه تلویزیونه نیمه تعطیل و یه حوصله سر رفته .بابایی هنوزم حالش خوب نشده. پنج شنبه باید میرفتم ملاقات یه مریض ظهر  شما رو خوابوندم و سپردم به مهدی بیمارو رفتم که خیلی زود برگردم شما هم تا ساعت هفت شب...
7 بهمن 1390