سلام مامانی .عزیز دلم دو سه روز پیش رفته بودیم تولد پسر داییت حافظ جون.الاهی بمیرم برات مامانی وقتی تولد دعوت میشیم دلم خیلی برات میسوزه اخه هنوز خیلی کوچولویی دلت تولد میخواد . اینبار هم از دو روز قبل بهت گفتم که درستش کنم ولی بدتر شد .هی میگفتم تازه تولد شما بوده الان نوبت حافظه میگفتی نه من دو تا تولد میخوام مونده بودم چیکار کنم اونجا گریه زاری راه نندازی بابا مهدی گفت یه کادو هم برای سانلی بگیر گفتم نه حسود میشه ،بد عادت میشه فکر میکنه همیشه باید اینجوری باشه .خلاصه قبلش تو خونه یه تولد برای شما تو خونه گرفتیم بعد رفتیم اونجا .تولدی که هم کیک داشت و هم دو تا کادو هم بادکنک.ولی وقتی یه کوجولو بزرگتر بشی دیگه از این خبرها نیست &...