یه پله بالاتر
نازگلم،خوشگلم،عروسک مامانی تو عشق مامانتی
عزیز دلم فردا روز اخر مهد زبان شماست، به همین دلیل مامانی رو به جلسه اولیا و مربیان دعوت کرده بودند هوررررررررررا اولین جلسه اولیا و مربیان مامانی بود خیلی مزه داد یواش یواش حسابی دارم مامان میشم.
تو جلسه میخواستن به مامانا نشون بدن که بچه هاشون چقدر پیشرفت کردن و نشون بدن که ما چقدر برای بچه هاتون تلاش میکنیم و سطح کلاسهامون بالاست.رو همین حساب از تک تک بچه ها کلی سوال پرسیدن که شما گل قشنگمم جزوشون بودی و همه رو بدون غلط جواب دادی الاهی مامانی فدای کوچولوییت بشه.وقتی نوبت شما رسید همه مامانا گوشاشونو تیز کرده بودن ببیند کوچیکترین عضو کلاس میتونه جواب بده یا نه. اخه مامانی تو از کوچکترین فرد کلاس یکسال کوچیکتری یه مامانی میگفت الاهی این خیلی کوچولو ازش نپرسین خانومتون هم میگفت نه کامل بلده همه رو. وقتی که همه سوالها رو جواب دادی همه زدند زیر خنده و میگفتند چه بامزه جواب میده .ادم اصلا باورش نمیشه.وای نمیدونی چقدر مزه داد وقتی همه برات دست زدن و افرین و تعجب و تحسین ووووو . و من حالا به عنوان مامان سانلی خیلی مغرورم،وقت بگیرین با من حرف بزنین.
الاهی مامانی فدات بشه .قراره فردا به قول خودت post man برات present بیاره تو کلاس. منم به بابایی گفتم یه باربی برات بخره یواشکی بده مهد تا از طرف post man بهت بدن. قراره فردا همه تو کلاس جایزه بگیرن شما هم که عاشق باربی ..
عروسکم فردا امتحان داری ولی الان تخت گرفتی خوابیدی ،وای وای وای .خجالت داره، مامانی امتحان داشت تا صبح نمیخوابید .
میخواستم امروز یکمی باهات کار کنم ولی بابایی گفت باهاش کار نکن بذار با همون چیزهایی که بلده امتحان بده که تو هر سطحی بود همون جا قرار بگیره یعنی اگر بلد نبود ترم یک بمونه عجله نداریم که میخوایم تفریحی زبان یاد بگیره.
یه چیز دیگه.عمو علی ،عموی نازنین خودم که واقعا عاشقشم و خیلی دوسش دارم تو بیمارستان بستریه و سرطان لعنتی دست از سرش برنمیداره و مامانی کلی غصه داره. این مریضی مزخرف معلوم نیست چیه که داره دونه دونه جون همه رو میگیره.من که همش توهم سرطان دارم از بس که دور و برم زیاد شده.مدام رو مغز مهدیم برای مهاجرت ولی قبول نمیکنه میگه مگه مهاجرت الکیه .منم معتقدم ادم عملگی کنه اونجا بهتر از اینه که اینجا همش توهم سرطان و رو گسل زلزله بودن تهران و هوای الوده و ابهای اشامیدنی پر از نیترات و...... باشه. اون از عمه پریا شما که پارسان سرطان سینه تو جوونی امانش نداد و آرش رو بی مادر رها کرد و رفت اینم از عموی نازنین من .وای اصلا باورم نمیشه عموم خیلی خیلی ماهه .دوستای گلم تو رو خدا دعاش کنین من خیلی براش نگرانم.