سانلی در 4 سال و 6 ماهگی
یه سلام پر از عشق به عروسکم و دوستهای گلم...
یه کوچولو دیر اومدم ....شرمنده..ولی دلیل داشت..مسافرت ،عروسی،تولد، و اینکه مهمون داشتم.
مادر شوهر گرامی بنده دچار کمر درد شدید شده بودن و اینجانب به عنوان یک عروس نمونه یک هفته پرستارشون شده بودم.
یه مادر شوهر دارم مظلوم ،خانوم و کلی طفلکی به خاطر دردهای استخوانی همیشگی ..که اینبار -جدی شده بود و حسابی اذیتشون کرد.
خلاصه که یه عالمه مطلب ننوشته با کلی عکس دارم که میخوام تو پستهای جدا و خیلی زود بذارمشون چون میخوام سی دی وبلاگت رو سفارش بدم.
اول از مسافرت رامسر شروع میکنم.
جمعه اخر شب با پیشنهاد برادرم مبنی بر اینکه موافقین بخاطر سانلی و حافظ فردا بریم شمال؟ و ما مثل این سرخوشها ساعت 6 صبحه شنبه دهم خرداد تو جاده. به ما میگن پایه.............
تو تعطیلات نرفتیم بخاطر شلوغی و ترافیک.که چه کار عاقلانه ای کردیم....دوشنبه شب که برمیگشتیم چنان ترافیکی بود که اگر من تو اون ترافیک گیر میکردم حتما پشیمون میشدم و بر میگشتم خونه.
ساعت 11 رامسر بودیم.
بقیه توضیحات رو با عکسهاش میذارم تو ادامه مطلب:
یه ویلا اجاره کردیم لب دریا.به محض ورود سانلی و حافظ شیرجه تو اب. فقط تونستیم در حد یه ناهار نصفه و نیمه نگهشون داریم.
هوا خوب بود.بر عکس دوبار قبلی که سرما کلافه مون کرد اینبار خوب بود. ولی آب برای آبتنی کردن سرد بود. اینجا هم دو تا وروجک رو که داشتن از سرما میلرزیدن کردیم لای ماسه ها تا گرم بشن.
بعد از یه خواب دلچسب بعد از آبتی..رفتیم شهربازی رامسر..بسیار خوش گذشت هم به ما هم به وروجکها...
یکشنبه برای ناهار رفتیم ییلاق رامسر.جنگل دیلخانی.مثل همیشه محشر بود. یه تکه از بهشت.
ی
سانلی و حافظ رو حتی برای یه لحظه هم نتونستیم از اون بالا بیاریم پایین.در معرض مستقیم باد.
همین باعث شد سانلی که خیلی کم سرما میخوره..رسیدیم تهران به شدت مریض شد. جوریکه دکتر براش آزیترومایسین تجویز کرد. سه روز چرک خشک کن بسیار قوی. روز اول مریضی به من و سانلی خیلی سخت گذشت. کلی غصه خوردم برای عروسکم.
اینجا هم عسل عمه در حل آزمایش کردنه...میگه دارم اکتشاف میکنم...سانلی هم همکارشه.
الاهی مامانی فدای صورت کثیفت بشه عروسکم.
جنگل پر بود از گاو....همه جا بودن. تا سرتو برمیگردوندی میدیدی یه گاو با چشمهای درشت در حالیکه آب بینی و دهنش با هم مخلوط شده و یه ادامس هم گوشه لپشه زل زده بهت. ایششششششششششششششش
سانلی اینجا خیلی بیحال و غر غرو شده بود. از تو بغل بابایی تکون نمیخورد. حافظ هر چی دعوتش میکرد به بازی میگفت نه میخوام بخوابم....نگو اون باد خوردنها داشته مریضش میکرده.
عاشق این عکستم.....وای که دلم ضعف میره صورت عروسکیتو میبینم. تو یه باربی بینظیری با پاهای بلند و کشیده خوشگلت.
عصر دوشنبه هم باز با حافظ عسلو ،باباجون باحالو ،دایی یدونه و بابا دکتر رفتین ابتنی.......که شما بخاطر سردی اب زود انصراف دادین.
دوشنبه هم ساعت 12 ظهر حرکت کردیم به سم نمک آبرود ...برای تله کابین و سورتمه...خیلی مزه داد.البته فقط سورتمه سوار شدیم چون تله کابین خیلی شلوغ بود و آقایون گفتن دیر میشه. اینم عکس سورتمه سواریه عسلم که رفت رو در یخچال.الاهی فدات بشم که گم شدی تو بغل بابایی.
..توی راه برگشت آش جو و آش دوغ و کشک بادمجون و عدسی گرفتیم و خوردیم.بسیار عالی بود. جاده چالوسه و آش و عدسیش. البته جلوی در رستوران روی پله سنگی خیلی خیلی بد رمین خوردی .ساق پات حسابی آسیب دید. کوفتمون شد اساسی.
ساعت 11 شب خونه بودیم.مسافرت پرباری بود. خیلی بهمون خوش گذشت.
سه شنبه استراحت بود و چهارشنبه رفتیم باغ دختر عموم تو لواسان. که تو راه برگشت حالت خیلی بد شد و تا رسیدیم خونه . با بابا مهدی رفتین دکتر.
پنجشنبه هم که عروسی بود و توضیحاتش تو پست بعدی.
خیلی خسته شدم...طولانی شد. بوسسسسسسسسس برای همتون.