سانلی IQ
سلام به عروسک خوشگل مامانی.
بگم از تعطیلات نه چندان خوبمون آخه بابا مهدی حسابی سرماخورده بود از اون سرما خوردگی هایی که مد شده ،ده روزم طول میکشه،به پنی سیلین هم جواب نمیده،می گن از اونور اومده از آب گذشته اس،از اونهایی که گریه همه رو در می یاره هم بیمارو هم اطرافیانشو
خلاصه بابایی یه هفته سر کار نرفت ما هم شدیم پرستارش البته دوری و دوستی اخه میترسیدیم شما بگیری برای همین بابا رفت توی اتاق دیگه و ما موندیمو یه تلویزیونه نیمه تعطیل و یه حوصله سر رفته.بابایی هنوزم حالش خوب نشده.
پنج شنبه باید میرفتم ملاقات یه مریض ظهر شما رو خوابوندم و سپردم به مهدی بیمارو رفتم که خیلی زود برگردم شما هم تا ساعت هفت شب تو خواب ناز بودی بعدشم که بیدار شده بودی بابا رفته بوده تو اتاق و شما هم تو اتاقت وقتی می یاد که بهت سر بزنه می بینه دختر عروسکش پنج تا پازل حیوون و یه پازل مزرعه درست کرده و به ترتیب چیده اینقدر ذوق کرده بود بابایی که نگو .وقتی که اومدم با یه شوق و ذوقی گفت :مامانی خودش همه پازل هاشو درست کرده دخترم خیلی باهوشه ، باورم نمی شد همه اش رو خودش درست کرده .من گفتم بابایی خیلی وقته که همه پازل هاشو درست میکنه. گفت: اخه تعدادشون خیلی زیاده .خلاصه بعد از کلی تعجب همراه با افتخار و تحسین قول داده شد که جایزه خریداری شود و فردای همانروز به اتفاق رفتیم بازی و اندیشه و یه عالمه بازی فکری و اموزشی خریدیم که سانلی نمی دونست با کدومش بازی کنه و کلی سرش گرم بود همه اش رو هم زود زود یاد گرفت .فکرش کلی درد گرفت.مامانی خوشگل همه ارزومی خیلی دوست دارم خانوم دکتر باهوش