سانلیسانلی، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

عروسکم سانلی

تفریحات سالم

حدودا دو هفته پیش یعنی قبل از بارشهای برفی چند روز اخیر سانلی رو بردیم برف بازی،که البته با کمبود شدید برف مواجه شدیم اخه هنوز زود بود من گفتم که الان برف نیست ولی جمع توافق کردند بریم برای هواخوری .خیلی خوش گذشت مخصوصا به عروسکم اصلا هر جا ثنا باشه سانی کیف میکنه،قربونت برم مامانی که هر جا که به شما خوش بگذره به ما هم خوش میگذره اصلا دیگه یادم رفته که خودم از چه چیزی خوشم می یاد و از چه چیزی بدم می یاد   سانی اینجا برف رفته تو آستینت خیلی هم بدت اومد تو جیغ میزدی من عکس می گرفتم به من میگن مادر نمونه شما از آفتاب خیلی فراری هستی اینجام داری میگی مامانی چرا عینک منو نیووردی.؟قربون اون چشمات بشم که دارن اذیت میشن ...
21 آذر 1390

دندونت مبارک مامانی

این عکس برای ٣٠ فروردین ٨٨ هستش.عروسکم اینجا دقیقا ٤ ماه و٢٨ روزته صبح وقتی بیدار شدم دیدم عروسکم دندون در اورده .فرداش رفتیم خونه مامان زری برات اش دندونی پخت.اون موقع خیلی ذوق کردم ولی الان متوجه شدم که اگر دیرتر در می یومد بهتر بود الاهی مامان فدای دندونات بشه. ...
11 آذر 1390

دیگه از این شیطنتها نکنی ها

این عکس کاملا نمایانگر یه دختر شیطون و هنرمنده. وقتی اومدی تو اشپزخونه واقعا ترسیدم ، با این حس اومده بودی که تشویقت کنم گفتی مامان ببین صورتمو نقاشی کردم ،شیر کشیدم،وقتی دیدی من اخم کردم گفتی من شیرم الان می خورمت ،در نری ها تا خنده ام گرفت گفتی بیا اتاقمو نگاه کن اونجا هم کشیدم .وای تمام دیوار و  روتختی سیاه بود نزدیک بود گریه کنم دعوات کردم  اولش ساکت شدی وقتی دیدی عصبانیتم جدیه گفتی مامانی باور نکن{یعنی باور کن}من نکردم یه پیشیه داشت از خونمون می رفت اون کرد هی گفتم نکن پیشی بازم کرد. الاهی مامان فدای معصومیتت بشه اینقدر قشنگ دروغ می گفتی که ادم نه تنها از گناه دروغگوییت  می گذشت تازه لذت هم می برد،یه...
10 آبان 1390

بمیرم برات

سلام به عروسک خوشگل مامانی دیروز مامانی و دختر گلش با همدیگه رفتند دکتر.خدارو شکر نه بابت بیماری فقط برای چکاپ،البته بیشتر برای سر زدن و از پا انداختن اون رفلکس لعنتی که متاسفانه هنوز نتونستیم شکستش بدیم. اخه هیچکس نیست که کمکمون کنه هر دکتری که میریم حرف اون دکتر قبلیه رو نقض میکنه،یه عالمه دارو و در نهایت این قصه ادامه دارد ،وقتی داشتم از دکتر بر می گشتم حسابی پشیمون بودم حس می کردم کار بیهوده ای انجام دادم اخه وقتی هیچ فایده ای نداره برای چی نی نی یه خوشگلمو توی این هوای الوده از خونه بردم بیرون اونم تو اوج ترافیک ،وای هوا بقدری وحشتناک بود که تمام راه رو که بخاطر وجود ترافیک تموم هم نمی شد راه نفستو با روسریم پوشونده بودم،الاهی ما...
4 آبان 1390

خواب سانلی

باباجون و مامان زری اومده بودند خونمون شما از ذوقت ظهر نخوابیدی .توی این عکس اصرار کردی که همه فالوده رو با ظرفش می خوام اما نتونستی بخوریش همونجا خوابت برد. وای سانلی مامانی عکسهات و که کنار هم گذاشتم تازه فهمیدم چقدر بزرگ شدی و من دچار روزمرگی بودم و نفهمیدم .وای عروسک مامان اینو اصلا دوست ندارم می خوام از لحظه لحظه وجودت لذت ببرم.خدا جون یواشتر دختر من خیلی زود داره بزرگ می شه.عاشقانه می پرستمت. اینجا هم پادری رو انداختی زیرت .جا کنترلی رو انداختی روت یه کوسن هم گذاشتی زیر سرت خلاصه هر کاری از دستت بر بیاد برای بهم ریختن خونه دریغ نمی کنی   ...
12 مهر 1390

روز دختر مبارک

  روزت مبارک عروسک مامانی   البته با دو روز تاخیر.اخه شما اجازه نمیدی که مدام می گی این کامپیوتن منه بابام برای من خریده{الاهی مامان فدای حرف زدنت بشه}.الانم خوابی که تونستم بنویسم.وقتی که می خوابی دلم برات تنگ می شه عزیز دلم.مثل فرشته ها خوابیدی با یه عروسک توی بغلت که خیلی هم محکم بغلش کردی نتونستم از بغلت درش بیارم ...
10 مهر 1390

ناز کردن سانلی

عمه پریا یادت داده بود هر وقت بهت میگفت ناز کن سر قشنگتو کج میکردی دل مامان یه ذره شده برای اون کارات .همه خوششون می اومد به جایی رسیده بود که سر بچه طفلک من همیشه کج بود الهی مامان فدات بشه عزیز دلم. ...
8 مهر 1390