بمیرم برات
سلام به عروسک خوشگل مامانی
دیروز مامانی و دختر گلش با همدیگه رفتند دکتر.خدارو شکر نه بابت بیماری فقط برای چکاپ،البته بیشتر برای سر زدن و از پا انداختن اون رفلکس لعنتی که متاسفانه هنوز نتونستیم شکستش بدیم. اخه هیچکس نیست که کمکمون کنه هر دکتری که میریم حرف اون دکتر قبلیه رو نقض میکنه،یه عالمه دارو و در نهایت این قصه ادامه دارد ،وقتی داشتم از دکتر بر می گشتم حسابی پشیمون بودم حس می کردم کار بیهوده ای انجام دادم اخه وقتی هیچ فایده ای نداره برای چی نی نی یه خوشگلمو توی این هوای الوده از خونه بردم بیرون اونم تو اوج ترافیک ،وای هوا بقدری وحشتناک بود که تمام راه رو که بخاطر وجود ترافیک تموم هم نمی شد راه نفستو با روسریم پوشونده بودم،الاهی مامانی برات بمیره که مجبوری تو این هوا نفس بکشی،اب الوده بنوشی،مرغ هورمون زده بخوری،با سیستم اموزشی غلط درس بخونی ،اینترنت پر سرعتت کم سرعت باشه و.... خلاصه با هزارتا بدبختی بزرگ بشی اخرشم بهت بگن جهان سومی
وقتی رسیدیم خونه اول یه لیوان شیر دادم بهت تا یه دودهایی که خورده بودی بره پایین بعدشم خودم یه قرص خوردم،از بس غصه خوردم وقتی دکتر بهم گفت که عروسکت از ٩٠% بچه های هموزنش لاغر تره سرم درد گرفته بود.چیکار کنم همه عشق من تویی ،خوشحالیم تویی،غمم تویی،غصه ام تویی،فکرم و ذهنم تویی،ارزوم تویی در کل همه زندگیم تویی مامانی تو رو خدا سالم بمون ،سالم بزرگ شو و سالم زندگی کن .