سیزده به در 1391
حالا برسیم به سیزده بدر.
خدا رو شکر سیزده بدر هم خوب بود خیلی خوش گذشت.همگی رفتیم زمین بابایی من ،که قراره بشه باغ البته قراره بشه باغ ،الان که هیچ شباهتی به باغ نداره ان شاا.. ٢-٣ سال دیگه سیزده بدر رو زیر سایه درختها برگزار میکنیم.یه عالمه نهال کاشته بودن ولی کو تا تبدیل شدن به درخت و میوه دادنشون .شب قبلش مهمون داشتیم به همین دلیل صبح دیرتر از بقیه رسیدیم.ناهار جوجه داشتیم که سانلی مامان شاید یه تیکه اونم رو چشم وهم چشمی با حافظ خورد مگر نه اونم نمیخورد.بعدشم رفت دنبال بازی و ما یه یک ساعتی ندیدیمش.به خودمون هم خیلی مزه داد کلی باغبونی کردیم.علفهای هرز مزاحم رو از زمین کشیدیم بیرون .وقتی ریشه شونو از زیر خاک پیدا میکردیمو میکشیدیم بیرون خیلی کیف میداد ولی اصلا فایده نداشت مثل سرطان که ریشه داره و هر روز بیشتر میشه زمین بابام هم سرطان گرفته هر چی زمین رو عمیقتر میکندیم ریشه های عمیقتری رو پیدا می کردیم.این علفهای هرز مواد مقوی خاک رو میگیرن و برای تغذیه درختهای بیچاره هیچی باقی نمیذارن.
خلاصه بعد از کلی خاک بازی یه اش خوشمزه مخصوص سیزده بدر رو خوردیم و بدنهای خستمون رو به خونه رسوندیم و این شد سیزده بدر سال هزاروسیصد و نود و یک.
دو تا گل تو فرقون
حافظ داره دلی از عزا در میاره با لپهای عروسک.قربون دو تاتون برم که اینقدر با مزه این
اینجا سانلی و حافظ تازه با هم اشتی کرده بودند.حالا دعوا سر چی بود؟
سانلی نمیتونست کفششو بپوشه.حافظ رفت کمکش.خودشم کوچولو اخه نتونست .سانلی هم جیغ میزد که نخیر اینجوری نیست.حافظم زد زیر گریه که تقصیر من نبود تقصیر خودش بود.سانلی هم رفت وسط زمین نشست رو پاهاش دستهاشم زد زیر جونه اش.
سانی چی شده چرا رفتی اونجا نشستی؟
اخه حافظ گریه میکنه منم نمیام.
بلاخره حافظ تسلیم شد و رفت با سانلی اشتی کرد.برادرم گفت ببین ما مردها چقدر بدبختیم تقصیر شما خانومهاس اخرم ما باید بیایم منت کشی.کفشهاشو پاش کرده منت کشی هم میرهخیلی از دستشون خندیدیم.خلاصه کلی فیلم رنگی میبینیم وقتی این دو تا با همند.چه دنیای زیبایی دارن این بچه ها.ای کاش همیشه بچه میموندیم.