22 خرداده، سه سال و شش ماه داری.
سلام عروسک خانوم.دوست دارم.خیلیییییییییی.
دوست داشتنی بودی دوست داشتنی تر شدی عزیزم.هر چی بزرگتر میشی بیشتر دوست دارم اخه قبلنا همیشه میگفتم من نوزاد خیلی دوست دارم کاش میشد بچه همیشه کوچولو می موند ولی الان حس میکنم با گذشت زمان ادم بچه اش رو صد برابر بیشتر دوست داره.اونم چی عروسک شیرینی مثل شما.از لحظه لحظه بودن با تو کیف میکنم حتی اونموقع که کلا تو اعصابمی یا وقتهایی که غذا رو یه ربع توی دهن خوش فرمت نگه میداری و مامی مجبوره به تایم 2 ساعته رو اختصاص بده به غذا خوردن شما .همه همه همه لحظاتت رو با تمام وجودم لمس میکنم و ثبت توی ذهنم.
به من گفتی مامانی ببین پشه دستمو خورده گفتم دستم به پشه هه برسه میکشمش دختر منو خورده گفتی نه مامانی نمیخواست دستمو بخوره که با هم دوستیم داشتیم با هم بازی میکردیم یه دفعه نیشش رفت تو دستم از قصد نکرده که.الاهی مامانی قربونت بره که اینقدر مهربونی.
دیروز یه دفعه دیدم بابایی داره چجوری میخنده میگم چی شده ؟ میگه سانلی میگه :بابایی داری کار میکنی؟ میگم نه .میگه نه شما باید بگی کار برای تراکتوره و کشور های جهان سومی نه ادم.نمیدونم کجا شنیدی ولی قشنگ بکار بردی.
دیروز داشتم میوه میخوردم اخرش دستمو کردم توی دهنمو داشتم دستمو میخوردم یه دفعه تا دیدی گفتی مامان dont do that الاهی فدای دختر اینگلیشم بشم من.
هر چی ازت میپرسم میگی i dont know
هر چیزی رو با التماس میخوای میگی خواهش میکنم please هر دورو با هم بکار میبری.
هر وقت میخوای یه چیزی رو برات باز کنم حتما میگی open pls
چند روز پیش داشتی با حافظ بازی میکردی .بهش گفتی حالا من میخوام small teacher بشم .حافظ sit down
bi quiet
همه مرده بودن از خنده .
اخرشم گفتی حافظ اگر شیطونی کنی میشونمت رو bad chair. و در این زمان بود که کلی حالم گرفته شد .خیلی ناراحت شدم معلمتون چه حقی داره بچه ها رو تهدید به صندلی بدها بکنه یه دفعه بیاد مثل مکتب خونه های قدیم بگه یه پا بالا یه دست دو دست هوا گوشه کلاس. ما خودمونو میکشیم به بچه هامون اعتماد به نفس بدیم بعد صندلی بدها چه صیغه ای یه............. مامان زری هم هی میگفت عیب نداره مامان جون خوب نمیتونه کنترلشون بکنه سخته.گفتم بلد نیست با بچه ها رفتار کنه نیاد خوب. تو هم که حساسیت منو دیدی هی میگفتی نه مامانی داد نمیزنه که. حالا دیگه نمیدونم حتما داد هم میزنه دیگه..............
قربونت برم مامانی امروز قرار بود عکاس بیاد مهد زبانتون. دیشب حمومت کردم .امروزم حسابی تیپ زدی رفتی شده بودی مثل ماه. با عمو محمد برگشتی خونه از قرار بابایی کار داشته عمو رو فرستاده جای خودش گفتم به خودم میگفتی میرفتم گفت هوا خیلی گرمه اذیت میشی .عمو محمد اگر مارو خوندی ممنونتیم.
ازت پرسیدم چجوری عکس انداختی گفتی مامانی اقاهه که دیر وون (همون دوربین ) داشت به من گفت دراز بکش دراز کشیدم دستمو گذاشتم زیر چونه ام.قربونت برم. یه دونه هم باا همه انداختم ما کوچولو ها جلو وایسادیم بزرگها پشتمون.فدای کوچولویی هات بشم من.حالا تا عکسها بیاد ببینیم چی از کار در اومده.
تو پستهای قبلی نوشته بودم که علاقه ای به نوشتن نداری ولی حالا یه کوچولو بهتر شدی .میگی مامان همه رو بلدم فقط captal s رو بلد نیستم اونم بلدی ها رو تخته مینویسی ولی از مداد و دفتر کلا خوشت نمی یاد.
الانم خوابی گلم .بیدار شدی یه ذره به قول خودت write کنی.بعدش میخوایم بریم دلاوران.بعدشم خونه مامان زری اخه مشهد بودن امشب ساعت 6 پرواز دارن به تهران میخوایم بریم خونشون زیارت قبولی .خیلی پست طولانی شد چیکار کنم تو نوشتنی دیگه همه چیزات شیرینه.
حالا چند تا عکس از عروسک خانوم با گلهای بهاری حیاطمون تو ادامه مطلب:
سانلی تو تمام عکسها چشماش بسته اس.ببخشید مامانی عینکتونو یادم رفت
عروسک لوس مامانی از یه پشه کوچولو اینجوری ترسیده.شیر ببینی چقدر میترسی مامانی؟
من افتاب رو میکشم چشمای قشنگتو اذیت کنه
گفتم خودم که تو عکس نیستم بذار انگشتم باشه