اولین شب جدایی
دیشب اولین شبی بود که عروسکم از مامانی جدا شد و رفت توی اتاق خودش خوابید.حالم خیلی بد بود خیییییییلی. اصلا فکر نمیکردم اینقدر سخت باشه. البته برای من سخت بود ولی سانلی خیلی راحت پذیرفت ،البته شاید چون شب اول بود و سانلی هم خیلی خسته بود ،بجای اینکه بخوابه غش کرد .....
با هم رفتیم تو اتاقش. یه یک ساعتی با هم صحبت میکردیم .بیشتر از ٤ تا غصه گفتم فکر کنم. اونم با این اوضاع فکم. حرف زدن برام سخته.(نمیدونم چرا ٣-٤ روزه اینقدر فکم درد میکنه .چند روز اول که در حد غذا خوردن هم باز نمیشد. یکی میگه دندون عقلت داره در میاد ،یکی میگه گوشت عفونت کرده. اصلا نمیدونم چه دکتری باید برم؟)
از بیرون که اومدیم عروسکم خیلی خسته بود .ظهر بعد از کلاس نخوابیده بود.وقتی شامش رو که یه ٢ ساعتی زمان براش صرف شده بود دادم. خیلی بی مقدمه و بدون تصمیم قبلی از خستگی سانلی استفاده کردم و پیشنهاد جدایی دادم. گفتم سانلیه مامان امشب میخواد تو اتاقش بخوابه. گفت من با مامانم میخوابم. گفتم باشه عزیزم مامانم میاد پیشت. بعد از اینکه قصه تموم شد گفتم حالا بوس شب بخیر بده بخواب . گفت من دوست دارم تو تخت و پارک خودم بخوابم . اون کوچیک شده مامانی برات. نه من دوسش دارم. اگر اینجا بخوابی صبح فرشته مهربون برات خوراکی خوشمزه میزاره. فرشته ها خونشون کجاست؟ تو اسمونا. لباساشون چه رنگیه؟ سفیده. چی میشه لباساشون pink-blue-red باشه؟ هیچی نمیشه مامانی هر کس هر رنگی دوست داره میپوشه. نه مامان فرشته ها لباساشون فقط سفیده. اره مامانی. فرشته ها چرا مهربونن؟ مهربونن دیگه چرا بچه ها رو دوست دارن؟ چرا تو اسمونا زندگی میکنن؟خونه هاشون چه شکلیه؟و.............. وای سانلی بسه مامانی صبح میخوای بری کلاس نمیتونی بیدار بشی ها.منم خوابم میاد.بخواب. من نمیخوام برم کلاس. چرا مامانی؟ من اگر برم بعد بیام مامانم دیگه نباشه چی؟ مامان جونی من همیشه همیشه مامان تو میمونم هیجا هم نمیرم. اخه همه بچه ها با ماماناشون میان. اخه هوا گرمه منم ماشین ندارم که بیام دنبالت . ماشین رو از بابا بگیر. چشم حالا تو بخواب.
خلاصه بعد از یک چانه زنی یک ساعته خوابید.دلم نمی یومد از کنارش بلند بشم.خیلی خیلی سخت بود. تا صبح واقعا نخوابیدم. شایدم خوابیدم ولی از اون خوابها که خستگی ادم در نمیره.قسمت عمده مغزشم بیداره. به مهدی گفتم اگر زلزله بیاد چی؟ بچم ازم دوره. گفت زلزله بیاد خونه های قدیمی میرریزه هیچی نمیشه نترس. گفتم اگر دزد بیاد تو خونه ببرتش چی؟ دزد؟ اره دیگه مگه دزد نیومد بچه همسایه مامانت اینا رو برد؟ اونا تراس داشتن از اونجا اومده بود .خونه ما بالاست. اگر بیدار بشه بترسه چی؟ چراغ روشن میذاریم. خلاصه من نخوابیدم که تا صبح هوشیار بودم. دوبار هم بهش سر زدم.ولی اصلا بیدار نشد تا صبح تخت خوابید. ولی فکر نکنم بتونم دوام بیارم. خیلی سخته.زوده.سال دیگه.چه کاریه اخه. بچه نیاز به امنیت و ارامش داره که اونم از مامانش میگیره. با زور جداش کنم که چی؟خودشم میگه اندازه ثنا شدم میرم تو اتاق خودم.
در نهایت که موندم سر دوراهی .راه درست جداییه ولی میدونم سانی اونجا باشه خواب درست و حسابی ندارم.بچه بزرگ کردن یه عالمه مرحله داره تمام مراحلشم سخته مخصوصا قسمت جدایی هاش جدایی از شیر و جدایی خواب و جدایی ازدواج که دیگه هیچی فکرشم میکنم میخوام بمیرم.
دوست دارم عروسکم.هیجا هم نمیرم.عاشقتم هزار تا.بوس و بای.
در خر هم یه عکس ژولی پولی از سانلی.
ژولی پولیتم قشنگه