15 بهمنه تولدم مبارک
جشمهامو باز میکنم وای بازم ساعت یازده شد با خودم قرار گذاشته بودم صبح ها زودتر بیدار بشم ولی امروز که اصلا دوست ندارم این تصمیم رو عملی کنم .با بیحالی کامل و از روی اجبار پتو رو میزنم کنار و از جام بلند میشم نگاهم میوفته توی ایینه ،نه اصلا باورم نمیشه اخه منو چه به این حرفها اصلا بهم نمی یاد ،وای خیلی کسلم ،از دیشب تا حالا، نه از اول بهمن تا حالا از فکرش بیرون نمی یام . از اتاق میام بیرون خیلی اروم، دوست ندارم سانی بیدار بشه . همه جا پر از اسباب بازیه ،اخه من که دیشب همه اتاق رو مرتب کردم این چه وضعیه دوباره .میرم تو اشپزخونه در یخچال و باز میکنم یادم نمی یاد چرا ولی بازش کردم گیج گیجم بعد از چند لجظه که...
نویسنده :
مامانی
23:33