سانلیسانلی، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

عروسکم سانلی

عکسهای عروسک

  این عکسهای پارساله با گلهای بهاریه حیاطمون :        و اینم امسال بهاره...البته دیر به گلها رسیدیم و همشونو باد پر پر کرده بود ولی نکته جالبش اینجاست که عروسکم چقدر بزرگ شده..خانوم شده..مامانی فدای ذره ذره بزرگ شدنت و قد کشیدنت بشه عزیز دلم..     اینجا هم جشن دندونیه گلبرگ عسل بود..که زیاد نتونستم ازت عکس بگیرم.اون چند تایی رو هم که گرفتم تار شدن.این دوتا هم برای یادگاری.خیلی بهمون خوش گذشت.دست خاله مژگان واقعا درد نکنه.گلبرگ جونم ایشاا.. دندونات همیشه سالم و سفید و براق تو دهنت بدرخشه.. ...
5 خرداد 1392

امروز واقعا ترسیدم

وای به حال منه مادر که بچه ام رو چجوری میخوام تو همچین جامعه ای بزرگ کنم: امروز از مهد اومدی خونه.بعد از بغل و بوس و جبران یه عالمه دلتنگیه 3-4 ساعت نبودنت...و بعد از چک کردن کیفت و وارسیه دفترت برای اگاه شدن از مقدار تکالیفت و گاهن پیغامی از جانب تیچر ... به من میگی : مامی....جونه مامی امروز دوینا( دنیا) به ما گفت بچه ها بیاید کیف مامانامونو برداریم...ماشین بگیریم...با هم بریم پارک پلیس   یعنی منو میگی..قشنگ مردم....همه این شکلها باهم نمیتونن بگن چقدر شوک شدم...تمام بدنم یه لحظه یخ کرد...هیچ عکس العملی نمیتونستم نشون برم داشتم فکر میکردم یه بچه ای که زیر سن مدرسه اس چرا باید همچین حرفی بزنه...هرچند از روی بچگ...
25 ارديبهشت 1392

اندر احوالات کلاس زبان

ترم جدید از 11 اردیبهشت شروع شد . ترم 2 رو با تسلط کامل تموم کردی و وارد ترم 3 شدی.... الان درست 5 ماهه که به این موسسه جدید رفتی...توی این 5 ترم ،همه بچه ها ثابت بودن و همینطور معلمتون...بجز یکبار،  تیچر سوده که خیلی هم دوستش داشتی رفت و بجاش دو تا تیچر اومدن..تیچر نیلوفر و تیچر شبنم...که از قرار تیچر شبنم خیلی بد اخلاقه و مدام داد میزنه...من هیچکدوم رو ندیدم ،از صحبتهای شما اینطور استنباط کردم... میگم کدوم تیچرهاتو بیشتر دوست داری ؟ اولش گفتی هر دو  ،بعد گفتی یواشکی بهت میگم نیلوفر ولی بهشون نگی ها.....   امروز از کلاس اومدی میگی مامان من امروز دوباره خیلی شیطونی کردم. تیچرم   دعوام کرد..بهم گفت : اگ...
23 ارديبهشت 1392

تفریحات نوروزی

عروسک خوشگلم..........  ظهره وشما از کلاس اومدی و خوابیدی البته بعد از یه کلنجار 2 ساعته...اخه غذا رو توی دهنت نگه میداری بخاطر همین پروسه غذا دادن به شما کمه کم یه دو ساعتی وقت منو میگیره تازه اگر بخت باهام یار باشه اگر نباشه که میره رو سه چهار ساعت...قشنگ شدم یه مامان روانی...اصلا دوست ندارم موقع ناهار وشام بشه...سخت ترین کار دنیا....اینقدر میگم سانی قورت بده دهن و فکم قفل میشه...خلاصه که سر غذا خوردن شما من پیر شدم... برنامه روزانه ات همینه..صبح ساعت هشت و نیم-نه  با بابا مهدی میری کلاس ....ساعت 12 مهدی جون برت میگردونه...قبل از اینکه برسی ناهارتو اماده میکنم...تا میرسی نخوای با چیز دیگه خودتو سیر کنی...تا ساعت دو ناهار میخو...
27 فروردين 1392

اولین پست در سال 1392

سلام به عروسک خوشگلم..سلام به دوستهای گلم..یه سلام بهاری پر از خوشحالی...چون من عاشق فصل بهارم...معمولا تو بهار و تابستون حالم خیلی خوبه بر عکس پاییز و زمستون یه تبریک صمیمانه و با تاخییر برای عید و سال جدید ..امیدوارم برای همتون پر از سلامتی و خوشحالی باشه...یه تبریک عید هم به عروسک مامان که خیلی بهش خوش گذشت تو ایام عید.. البته البته بیشتر تعطیلات رو تو خونه بودیم ولی بازم خیلی بهمون خوش گذشت..بابایی اصلا مسافرت تو تعطیلات رو دوست ندارن  میگن خیلی شلوغه و خوش نمیگذره..سال اول ازدواج رفتیم مسافرت...برای هر وعده غذا یه یک ساعتی تو صف رستوران میموندیم از اون سال به بعد دیگه بعد از تعطیلات میریم مسافرت.. امسال هم مثل بقیه سالها به ...
18 فروردين 1392

بابامهدی جون ...تولدت مبارک...

تولدت مبارک....... دیشب تولد بهترین مرد دنیا،بهتریین همسر دنیا ،بهترین بابای دنیا،بهترین بهترینها ..بابا مهدی نارنین بود.. بابایی شما یکی از بزرگترین شانسهای زندگیه منو سانلی هستی..امیدوارم هزار ساله بشی و همینقدر خوب بمونی... دیشب منو سانلی یه جشن کوچو لو سه نفره گرفتیم...بغل ،بوسه، عشق، کیک و کادو..و صد البته قرمه سبزی عشق بابا م هدی...کلی خوش گذروندیم.....     اینم عکس کیک مامان ساز........   ...
24 اسفند 1391