سانلیسانلی، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

عروسکم سانلی

16 آذره......تولده یه عروسک چهارساله خوشگله

پلک جهان می پرید دلش گواهی میداد اتفاقی می افتد .....اتفاقی می افتد و فرشته ای از آسمان فرود آمد و آن فرشته تو بودی عزیزکم     مبارک مبارک تولدت مبارک عروسکم ٤ ساله شد   عشقمی نفسمی عمرمی باش و با بودنت باعث بودن من باش تولدت مبارک کوچولوی دوست داشتنی مامان   ...
16 آذر 1391

شرمنده..................

سلام به همه زندگیم............ سلام به نفسم........ سلام به همه دار و ندام........ مامانی به فدای تک تک ثانیه های عمرت...... مامانی به فدای تاریخ تولدت.... مامانی به فدای یه لحظه بودنت............. تولدت مبارک باشه گل زندگیم....... تولدت مبارک عشقم........... تولدت مبارک همه چیزم........ امروز تولد گلمه......بهترین روز تو عالم خلقت...... خدا جون میخوام داشته باشمش تا آخر عمرم...میخوام کیف کنم....میخوام لذت دنیا رو بچشم با داشتنش.. امروز تولد عروسکم بود.   متاسفانه هیچ کاری نتونستم براش بکنم.  به چند دلیل. اول اینکه امروز سال عمه پریا بود. دوم اینکه مامانی حالش خیلی بد بود. و سوم یه اتفاق خیلی خیلی بد...
16 آذر 1391

دفتر مشق

  عروسک خانوم مامان سلام. خیلی وقت بود که میخواستم یه پست از دفترت و دست خط و مشق نوشتن و اذیت کردنت  توی نوشتن و .... بذارم  .     میخوام بمونه اینجا برای بعده ها.   مامانای ما اولین دفترهامونو نگه میداشتن برامون یادگاری.   منم نگه میدارم ،ولی من اینجا رو هم دارم که اولینها رو برات ثبت کنم.الاهی مامانی فدای اولینهات بشه عشقم. اول بگم که سانلی با آموزشگاه جدیدش بقدری راحت کنار اومده که خودمم باورم نمیشه. فکر میکردم دو سه هفته درگیرم ولی حتی جلسه اول هم تو اموزشگاه نموندم. شاید بخاطر محیطش بود یا شایدم بخاطر تیچرش .سانلی روز اول میگفت بابایی تیچرمون خیلی خوشگله...روسری هم سرش نمیکنه ی...
13 آذر 1391

4 تا خبر طولانی..........

سلام به عشق مامانی.... ساعت دوازده ونیمه شب به وقت تهران.     با بابا مهدی رفتین تو اتاق خواب . داشتم بقیه غذای نخورده ات رو خالی میکردم تو سطل.  صدای خنده هاتون میومد.   بعد در عرض یک ثانیه صدای خر و پف بابا مهدی.   اومدم نشستم پای نت .   شما رو هم نمیدونم خوابی یا بیدار. صدای جرق و جوروق تختتتو میشنوم.....  خوابم نمیاد گفتم کلی وقایع ثبت نشده دارم.   تو روز که وقت نمیکنم ، الان بنویسمشون....   اولین و مهمترینش اینکه اندازه تمام دنیا دوست دارم........ دومیش هم ادامه قصه دندانپزشکیه. به اونجا قصه رسیده بودیم که بردمت پیش دکتر محمودیان که از بهترین دندانپ...
22 آبان 1391

14/8/84- سالگرد خوشبختی

امروز ،هفت سال تمام شد. هفت سال پر از خوبیهای مهدی. هفت سال  پر از مهربونیهاش. هفت سالی که  زندگی ای برام ساخت بدون هیچ دغدغه ذهنی و به بهترین شکل ممکن. هفت سال بدون جنجال.و دعوا. هفت سال با تفاهم کامل .با عشق. ممنونم برای اینکه تو پر از فهم و شعور و درکی... ممنونم از اینکه تو نماد ارامشی.  تو خود خود ارامشی.. ممنونم که هستی. همسر عزیزم،بابت تک تک ثانیه های این هفت سال ازت ممنونم.           ...
15 آبان 1391

سفر به سرزمین رطوبت و سبزی و عشق

چهارشنبه گذشته با خانواده بابایی که شامل مامان جون ،اقاجون ،آرش و   عمو محمد ،همسرش و دخترش میشد راهی شمال شدیم برای یه مسافرت سه روزه که قرار بود دو روزه باشه ولی چون خوش گذشت یه روز بیشتر موندیم. ساعت شش عصر رفتیم دم محل کار بابایی و از اونجا همگی به سمت نور. مامان زری و باباجون شمال بودن و همون ویلایی که خودشون اجاره کرده بودن رو برای ما رزرو کردن و خودشون برگشتن تهران.حدودای ساعت یازده رسیدیم. ویلا توی رستم رود بود. شهرک نفت رستمرود الحق که ویلای قشنگی بود.خوشبحال صاحبش خیلی خوش گذشت.شما هم اصلا اذیتم نکردی مثل همیشه عالی بودی. شبها خودت میگفتی مامان منو بخوابون از بس خسته میشدی .من هم از خدا خواسته .بچ...
5 مهر 1391