سانلیسانلی، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

عروسکم سانلی

دفتر مشق

  عروسک خانوم مامان سلام. خیلی وقت بود که میخواستم یه پست از دفترت و دست خط و مشق نوشتن و اذیت کردنت  توی نوشتن و .... بذارم  .     میخوام بمونه اینجا برای بعده ها.   مامانای ما اولین دفترهامونو نگه میداشتن برامون یادگاری.   منم نگه میدارم ،ولی من اینجا رو هم دارم که اولینها رو برات ثبت کنم.الاهی مامانی فدای اولینهات بشه عشقم. اول بگم که سانلی با آموزشگاه جدیدش بقدری راحت کنار اومده که خودمم باورم نمیشه. فکر میکردم دو سه هفته درگیرم ولی حتی جلسه اول هم تو اموزشگاه نموندم. شاید بخاطر محیطش بود یا شایدم بخاطر تیچرش .سانلی روز اول میگفت بابایی تیچرمون خیلی خوشگله...روسری هم سرش نمیکنه ی...
13 آذر 1391

4 تا خبر طولانی..........

سلام به عشق مامانی.... ساعت دوازده ونیمه شب به وقت تهران.     با بابا مهدی رفتین تو اتاق خواب . داشتم بقیه غذای نخورده ات رو خالی میکردم تو سطل.  صدای خنده هاتون میومد.   بعد در عرض یک ثانیه صدای خر و پف بابا مهدی.   اومدم نشستم پای نت .   شما رو هم نمیدونم خوابی یا بیدار. صدای جرق و جوروق تختتتو میشنوم.....  خوابم نمیاد گفتم کلی وقایع ثبت نشده دارم.   تو روز که وقت نمیکنم ، الان بنویسمشون....   اولین و مهمترینش اینکه اندازه تمام دنیا دوست دارم........ دومیش هم ادامه قصه دندانپزشکیه. به اونجا قصه رسیده بودیم که بردمت پیش دکتر محمودیان که از بهترین دندانپ...
22 آبان 1391

14/8/84- سالگرد خوشبختی

امروز ،هفت سال تمام شد. هفت سال پر از خوبیهای مهدی. هفت سال  پر از مهربونیهاش. هفت سالی که  زندگی ای برام ساخت بدون هیچ دغدغه ذهنی و به بهترین شکل ممکن. هفت سال بدون جنجال.و دعوا. هفت سال با تفاهم کامل .با عشق. ممنونم برای اینکه تو پر از فهم و شعور و درکی... ممنونم از اینکه تو نماد ارامشی.  تو خود خود ارامشی.. ممنونم که هستی. همسر عزیزم،بابت تک تک ثانیه های این هفت سال ازت ممنونم.           ...
15 آبان 1391

سفر به سرزمین رطوبت و سبزی و عشق

چهارشنبه گذشته با خانواده بابایی که شامل مامان جون ،اقاجون ،آرش و   عمو محمد ،همسرش و دخترش میشد راهی شمال شدیم برای یه مسافرت سه روزه که قرار بود دو روزه باشه ولی چون خوش گذشت یه روز بیشتر موندیم. ساعت شش عصر رفتیم دم محل کار بابایی و از اونجا همگی به سمت نور. مامان زری و باباجون شمال بودن و همون ویلایی که خودشون اجاره کرده بودن رو برای ما رزرو کردن و خودشون برگشتن تهران.حدودای ساعت یازده رسیدیم. ویلا توی رستم رود بود. شهرک نفت رستمرود الحق که ویلای قشنگی بود.خوشبحال صاحبش خیلی خوش گذشت.شما هم اصلا اذیتم نکردی مثل همیشه عالی بودی. شبها خودت میگفتی مامان منو بخوابون از بس خسته میشدی .من هم از خدا خواسته .بچ...
5 مهر 1391

روز دختر مبارکت باشه دختر خوشگلم.

دیروز یعنی دوشنبه ٢٧ شهریور روز دختر بود. روزدختر بر عزیزترین دختر دنیا مبارک . البته با یه روز تاخییر .من نمیدونستم مامان زری از شمال تماس گرفت تا این روزو به شما تبریک بگه ،اونموقع تازه متوجه شدم  شرمنده.مامان زری همیشه تو این مناسبتها پیش قدمه.مامانم عالیه ،باحاله،انلاینه ،به روز همیشه عاشقشم .تو برای من خوشگلترین و خانوم ترین و عزیز ترین دختر دنیایی عروسک خ انوم.     ...
28 شهريور 1391

قصه و غصه دندانپزشکی

  بعللللللللله..درست حدس زدید. تصویری که مشاهده میکنید ،تصویر همان دندان بیچاره ایست که به دست یک عدد دکتر ناشی به این روز افتاده است. این پست دندونپزشکی فکر کنم حالا حالا ها تو وب سانلی جاش محفوظ باشه.تقصیر خودمه. هیچکس مقصر نیست. یه اشتباه بزرگی مرتکب شدم. حالا هم خورم هم عروسکم با هم داریم تاوانشو میپردازیم. ولی تاوانش خیلی بزرگه. موندم توش. نمیدونم باید چیکار کنم. بزارید تعریف کنم.فقط امیدوارم سانلی بزرگ شد با خوندن اینا متوجه بشه که قصدم بهترینها بوده براش نه بدترینها. گفتم که دندان سمت چپ تو عکس بعد از یک هفته زرد شد ولی حوصله بحث و رفت و امد نداشتم گفتم اشکالی نداره دو سال دیگه می افته حالا یکمم زرد باشه بهتر ازینه که ع...
27 شهريور 1391

تولد ثنا جون

هفته پیش تولد ثنا عزیزم دختر برادر من بود یعنی دختر دایی سانلی جونم. تولد تو آلاچیقهای هتل شیان برگزار شد. هوا عالی بود .خیلی خوش گذشت مخصوصا به عروسکم. فقط موقع باز شدن کادو ها یه ذره اذیت شد. البته هم سانلی اذیت شد هم حافظ .من ازین قسمت تولد هیچوقت خوشم نمی اومده. همیشه بچه ها خیلی غصه میخورن. البته تازگیها گیفت مد شده. که من اصلا باهاش موافق نیستم .خیلی کار لوسیه. کسیکه تولدشه باید یه فرقی با بقیه داشته باشه.به نظر من گیفت باید در حد عکس یادگاری باشه نه بیشتر. دور شدم از مطلب. خلاصه بعد از خوردن شام وچای. کیک بریده شد وبعد هم هدایا باز شد. فقط بزن و برقصش کم بود .که اونم با یه قر عربی یواشکی از سانلی جونم تکمیل شد. الاهی مامانی فدای دخت...
20 شهريور 1391

دارم میرم مهد

 عروسکم اماده شده با کوله ای پر از کتاب و دفتر و مداد و خوراکی برای رفتن به مهد زبان ..قربون اون شونه های کوچولوت بشم که کوله روشون سنگینی میکنه عزیز دلم. مامانی میشه شما منو ببری ؟اخه همه مامانا دختراشونو میارن.شما چرا منو نمیبری.اینجا قهر کرده و مامانشم جوابی نداره جز دلیل بزرگی بنام تنبلی مدل جدید عکس انداختن سانلی.دیگه واقعا نمیذاره ازش عکس بندازم  سانلی همیشه اینجوری تلویزیون نگاه میکنه.میدونم خیلی بده ولی حس میکنم اینجوری بهش خیلی مزه میده سر به سرش نمیذارم.  قربون خندیدنت برم مامانی.. ...
15 شهريور 1391

حذف عادت

تو رو خدا............ این جمله ایه که تازگیها جایگزین خواهش میکنم های قبلی یه عروسکم شده ....و مامانی ناراحت ازین بابت من و عروسکم درگیر تو یه کلنجار کلامی برای حذف این جمله تو صحبتهای شیرین دخترم. مامانی این حرف بدیه تکرارش نکن.....  چرا مامانی؟..............بده دیگه دخترم نگو..مامان دوست نداره شما اینو بگی......... باشه مامانی. چند دقیقه بعد: مامانی تو رو خدا لواشک بده......مگه نگفتم دیگه نگو تو رو خدا..........ببخشید .ببخشید. چی بگم اخه..........قبلا چی میگفتی...من نمیدونم اخه......باید بگی خواهش میکنم......چشم مامانی فردای اونروز:مامانی بدو بیا.بیا دیگه سریع لطفا (دقیقا با همین جملات).............جونم مامانی......
5 شهريور 1391