یک روز هواخوری
پنجشنبه بود که با زنگ مامان زری بیدار شدیم:{سریع اماده بشین با دایی حمید بیاین پارک جنگلی برای نهار}.ما هم با شوق و ذوق فراوان و بعد از نظر خواهی از با با مهدی که فرمودند به علت مشغله زیاد نمی تونند ما رو همراهی کنند صبحانه خوردیم و اماده شدیم و این اولین باری بود که بدون بابا مهدی بیرون رفتیم بابا مهدی بی تو هرگز عروسک مامانی بعد از کلی کنکاش در طبیعت و لذت بردن از همه چیزهایی که دورو برش بود و بعد از ناهار نخوردنهای همیشگی خسته نشد و بازهم به بازی کردنش ادامه داد تا به اینروز افتاد : بهت گفتم سانی مامانی گوشه دهنت ماستی شده بیا تمیزش کنم گفتی ماستی باشه مگه چی می شه .مگه چی می شه تیکه کلام...
نویسنده :
مامانی
14:32